توی روانپزشکی، یه چیزی داریم به اسم CBT یا cognitive behavioral therapy.
به طور خلاصه، قضیهش اینه که مثلاً یه نفر که یه مشکلی داره، مثلاً همیشه خشمگینه، یا استرس داره، یه جدولی بهش میدن، میگن احساساتتو بنویس توش. با تاریخ و ساعت.
بنویس توی چه موقعیتی اون احساس ایجاد شده؟ چه حسی داشتی؟ چقدر از حسات مطمئنی؟ چی دقیقاً باعثش شده؟ برداشت اصلی تو از اون موقعیت چی بوده؟ چه برداشتهای دیگهای میتونستی داشته باشی؟ از اون برداشتها، چندتا برداشت خوب و چنتا برداشت بد رو بنویس.
بعد از یه مدت، طرف متوجه میشه که توی موقیتهای خاص، همیشه یه برداشت خاص از شرایط داره در حالی که وماً برداشتش صحیح نیست. یعنی مثلاً میفهمه که وقتی نمرهش کم میشه، وماً آدم بیارزشی نیست.
یعنی عملاً این روش، میاد حسابکتابهای ناخودآگاه ما رو میاره جلو چشممون. و بعد از یه مدت، وقتی توی اون شرایط قرار میگیریم، میتونیم دست خودمونو بخونیم و جلوی خودمونو بگیریم از این که وارد فرایند خودتخریبیِ همیشگی بشیم.
درباره این سایت