احتمالاً خوب نیست که اولین پست وبلاگ با این حرفا شروع شه. قبلنا، توی وبلاگای قبلی، توی سایتاب قبلی، حرفای سنگینتر و بهتری میزدم. ولی خب، بیخیال.
نسبت به شیدا، بدبینم. تهِ دلم ازش بدم میاد. در ظاهر بسیار دوستیم. اما این دوستی شکنندهست. هزاربار دعوا کردیم و باز نمیدونم چی شد آشتی کردیم.
آدمیه که هر لحظه ممکنه منفجر بشه. نمیتونم بفهمم چرا اینجوریه. انگار انبار باروته.
و حس میکنم متظاهر خیلی خوبیه.
این که نصف شب ساعت 3 پیام میده، این حسو بهم میده که داشته با پسری چت میکرده، اونم چتِ نه چندان مناسبی. چرا؟ چون قبلاً خودش بهم گفته بود که تجربهی همچین کاری رو داره. کِی گفته بود؟ ترم دو. الان ترم یازده ایم. فکر نمیکنم طی این مدت آدم بهتری شده باشه.
حالا چیکارش کنم؟ هیچی. میخوام کمکم دیرتر جوابشو بدم. کمکم فیتیلهی دوستی رو پایین بکشم. البته باهوشه. خیلی زود میفهمه. احتمالاً هر آدم عاقلِ دیگهای جای من بود، یه ذره ت به خرج میداد و همه چیو توی همین وضع نگه میداشت و واسه خودش دشمن درست نمیکرد. اما متاسفانه من همچین آپشنی ندارم. عین بچههام. دوست ندارم به خاطر مصالح، خلافِ احساسم عمل کنم.
درباره این سایت